درباره وبلاگ


سایت اخبار ایرانیان پایگاهی است برای کسانی که اهل علم و دانش و پژوهش و هنر هستند و این خواستگاه آنهایی است که بودن را از منظری عمیق مینگرند و وجود آدمی را در نهایت کالبدی مختصر نمی پندارند.
آرشيو وبلاگ



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 17
بازدید ماه : 1030
بازدید کل : 13958
تعداد مطالب : 157
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

سایت خبری ایرانیان
مرجع اخبار و اطلاعات علمی فرهنگی مذهبی و هنری

 

 

 

سوره مبارکه بقره آیه 21: 

یا ایها الناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم و الذین من قبلکم لعلکم تتقون

ای مردم! پروردگارتان -که شما را آفرید- و کسانی که پیش از شما بوده‌اند را پرستش کنید تا پرهیزگار شوید / 

 

نوبت اول: 

علی بن الحسین علیه‌السلام، در تفسیر آیه می‌فرمایند: 

منظور از "الناس"، مکلفین از فرزندان آدم علیه‌السلام هستند. "اعبدوا ربکم" به این معنی است که خدا را اطاعت کنید و معتقد باشید که خدایی جز او نیست، شریکی ندارد و بی‌شبیه و مثل و مانند است، عادلی است که ظلم نمی‌کند، بخشنده‌ای است که بخل نمی‌ورزد، شکیبایی است که در عقوبت شتاب نمی‌کند؛ و مؤمن باشید که محمد صل الله علیه و آله و سلم، فرستاده اوست و خاندان او، افضل خاندان هستند و علی بن ابیطالب علیه‌السلام برترین اوصیا است و یاران او، بهترین یاوران هستند و امت او، برترین امت‌ها هستند. *

 از کلمه‌هایت دوست داشتن می‌بارد. حمایت می‌بارد. انگار ایستاده‌ای پشت سر حبیبت تا دلش قرص شود به بودن تو ... تا پشتش گرم باشد به حضور دائم تو ... تا آنجا که مبارز بطلبد برای آوردن آیه ای، سوره ای، شبیه آیه های این کتاب.

نوبت دوم:

من و شما هم اسمیم یعنی مادرم، اسم مرا به عشق شما محمد گذاشتند، شاید که من هم خوب شوم زیر سایه این نام بلند؛ که نشدم ...یعنی نه امین و امانت‌دارشدم و نه خلق و خویم به شما رفت و نه لب‌هایم به لبخندهای محمدی نشست. با این همه، گشته‌ام. خیلی دنبال شباهت خودم با شما - غیر از این اسم - گشته‌ام ... من اما این را خوب می‌دانم که هر چه بگردم، راه به جایی نمی‌برم که پیدا کردن شباهتی میان خودم با شما راهی است که ته‌اش بن بست است. که نمی‌توانم بین بسیاری خوبی‌های شما و بدی‌های خودم نقطه مشترکی پیدا کنم. اما دوستتان داشته‌ام. از همان اول بچگی که با شنیدن اسم شما شادی می‌دوید زیر پوستم، مهرتان افتاد به دلم. از همان وقتی که توی مدرسه سرم را بالا گرفتم و به خانم معلممان گفتم که اسمم محمد است و هم اسم شما؛ دوستتان داشته‌ام. 

من این سال‌ها فقط دوستتان داشته‌ام بی‌آنکه شباهتی بین خودم و شما پیدا کنم. 

که از وصف شما هم نور می‌بارد، روشنی می‌بارد؛ اما من تاریک تاریکم. که شما سفیدی ... سفیدتر از برف امسال که شاخه های درخت خرمالوی حیاط خانه را پوشاند، من اما سیاه سیاهم. 

اما نوری ته دلم هست. نقطه مشترکی میان ما هست. رشته وصلی که هرگز پاره نمی‌شود. خدای ما یکی است. خدای خوبی‌های شما و بدی‌های من یکی است. خدایی که شما را آفرید، همانی است که مرا خلق کرد. خدای سال سی‌ام عام‌الفیل، خدای سال شصت و هقت شمسی هم هست. همه این‌ها یعنی میان من و شما جز این اسم بزرگ، خدای مشترکی داریم.

 

نوبت سوم: 

یادم باشد سرم که به سجده فرود آمد؛ خدا را به خاطر آفریدن تو شکر کنم.

××××××

سوره مبارکه بقره آیه 23:


و ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا فاتوا به سوره من مثله و ادعوا شهدائکم من دون الله ان کنتم صادقین 

و اگر درباره آنچه بر بنده خود نازل کرده‌ایم تردید دارید، همانند آن را بیاورید و گواهان خود را – غیر از خدا – (برای این کار) فرا بخوانید اگر راست می‌گویید.

 

نوبت اول: 

قرآن همه منکران را دعوت به مبارزه با قرآن و همانند یک سوره مانند آن می‌کند تا عجز آن‌ها دلیلی باشد، روشن بر اصالت این وحی آسمانی در رسالت الهی آورنده آن، سپس می‌گوید: تنها خودتان به این کار قیام نکنید بلکه «تمام گواهان خود را جز خدا دعوت کنید (تا شما را در این کار یاری کنند) اگر در ادعای خود صادقید. *»  

   

نوبت دوم : 

حال بنده‌ات را وقت نزول این آیه‌ها نمی‌دانم. کتاب‌های تفسیر تاریخی و شأن نزول‌ها را هم کنار می‌گذارم و غرق کلمه‌های آیه می‌شوم. از کلمه‌هایت دوست داشتن می‌بارد. حمایت می‌بارد. انگار ایستاده‌ای پشت سر حبیبت تا دلش قرص شود به بودن تو ... تا پشتش گرم باشد به حضور دائم تو ... تا آنجا که مبارز بطلبد برای آوردن آیه ای، سوره ای، شبیه آیه های این کتاب. که بگوید همه‌تان هم جمع شوید، باز هم نمی‌توانید آیه ای بیاورید در غایت شکوه و در اوج زیبایی...

 

نوبت سوم : 

یادم باشد که تو، نشانه‌هایت را برای بندگانت می‌فرستی. 



نوشته‌ی: زهرا نوری لطیف

شبکه تخصصی قرآن تبیان



30 / 11برچسب:, :: 20:46 ::  نويسنده : سایت خبری ایرانیان

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خداوند ِ بخشنده بخشایشگر/ حمد 1

نوبت اول : 

آمده بودند از او بپرسند که معنی بسم الله الرحمن الرحیم چیست ؟ از او که مرد بحث و درس و حدیث بود. از ابوعبدالله جعفربن محمد علیه السلام. در محضرش نشسته بودند ، در جواب شنیده بودند که اسم از سمه است و سمه ، داغ است. چون بنده ای از سر مهر بسم الله می گوید ، معنی اش این است که داغ ِ بندگی ِ خداوند را دارم و از اهل و کسان او هستم. هر پادشاهی داغی بر دارایی های خود می گذارد تا طمع دیگران از او بریده شود و هرچه که داغ ِ سلطان دارد ، از آسیب دیگران آسوده است و عزیز و مصون و محترم و مکرم *.

 

نوبت دوم :  

گاهی دل ِآدمها می رود پی ِداشتن ِخدایی که عزیز است ، ملیک ِمقتدر است ، جبار و قدیر ِمقتدر است 

خیلی وقتها هم نیازمان می افتد به خدایِ نرم و نزدیک همین حوالی که نشسته است میان ما و قلب هایمان 

خدای ِ منتظر ِلحظه بازگشت 

خدایی که دو دستش باز ِ باز باشد ...

هرگونه که می خواهد ببخشد و ببخشاید و هر گز نیازی نباشد که بگوید چرا؟

و این روزها نیاز ما افتاده است به خدایی ایستاده میان عدل و رحمت.

خدایی که دو بال بیم و امیدمان را با هم بخواهد.

خدایی که شکوه بی نظیر و مهربانی بی بدیلش را در همان بنای سنگی دیدم.

همان بنایی که هنوز هم نمی دانم بیشتر مسجد است یا کلیسا.

که مومن بشوم به شمسه ها و تشدید های روی لام های الله های کار شده روی سقف.

یا مریم علیها سلام محو دیواهای بلند و مسیح کوچک در آغوشش و بال فرشته هایی را باور کنم.

که دور سر مسیحش می گردند.

مسجد، کلیسایی که برای من شده است نماد الله ِ بسم الله الرحمن الرحیم

نماد رب العالمین ِ سوره حمد 

که هم الرحمن الرحیم است هم مالک یوم الدین

همان خدایی تواب رحیم است که ملیک مقتدر هست  

خدای بزرگترین بنای سنگی دنیا که شکوه و مهر را با هم دارد 

گاهی دل ِآدمها می رود پی ِداشتن ِخدایی که عزیز است ، ملیک ِمقتدر است ، جبار و قدیر ِمقتدر است خیلی وقتها هم نیازمان می افتد به خدایِ نرم و نزدیک همین حوالی که نشسته است میان ما و قلب هایمان، خدای ِ منتظر ِلحظه بازگشت، خدایی که دو دستش باز ِ باز باشد ...

 
نوبت سوم :

وقت گرفتاری ، یادم باشد که خدا از همه به من مهربانتر است. (1) 

 


الم

از رموز قرآن است / سوره مبارکه بقره 1

نوبت اول: 

عرب است و صاحب تفسیر. کنیه اش ابواسحاق است ؛ ابواسحاق ثعلبی. از امام هشتم ما ، حضرتش علی بن موسی الرضا علیه السلام ، در معنی و تفسیر الم روایتی نقل می کند که حضرتش علیه السلام فرمودند که از پدرم ابوعبدالله جعفر بن محمد علیه السلام در معنای الم پرسیدند. 

فرمود : 

1. در الف نمونه‏هایى از صفات خدا است به این ترتیب که الف ابتداء حروف است و خداوند ابتداى جهان 

2- الف مستقیم است و انحراف ندارد و خداوند عدل مطلق است 

3- الف فرد و تنها است و خدا بى نظیر و واحد است 

4- الف به حروف دیگر چسبیده نیست ولى حروف دیگر بدان پیوسته‏اند خدا با صفات مخصوص و ویژه اش از همه خلق جداست ولى همه موجودات به او پیوستگى دارند.

5- الف از الفت و انس مشتق است زیرا او سبب تركیب و تألیف حروف دیگر میشود همانطور كه خداوند سبب الفت خلق، و تركیب و تالیف جهان آفرینش است.* 

 

نوبت دوم: 

کتاب و دفتر مشق اول دبستانت را زیر و رو کنی 

کتابهای ریشه شناسی لغت و زبان شناسی دانشگاه را هم به هم بریزی

باز هم چیزی دستگیرت نمی شود

الف را می شناسی...لام هم که با درس لاله یاد گرفتی...میم هم که مثل مادر!

اما حرفها گاهی با همه آشنایی شان غریب می شوند و ناآشنا

اما کسی هست که همه حرفها را می شناسد. 

کسی که می آید و رمز الفباهای ناخوانا را می داند

کسی که راز و رمزها به اشاره او گشوده می شوند 

و ما گاهی حکایتمان می شود حکایت این حروف درهم...به همین سهل ممتنعی

که با همه سادگیشان ناخوانا مانده اند

گاهی به هم می پیچیم...ناخوانا می شویم

گاهی حتی می شویم شبیه الفبای منسوخ کتیبه های میخی که کسی خواندنش را نمی داند

اما کسی که می آید و رمز حرف های ناشناخته را می داند

راز جان منسوخ ما را هم می داند.

نوبت سوم : 

یادم باشد تنها اوست که زبان رمز خدا را خوب می داند. (2)

 

پی‌نوشت‌ها:

1. گزیده تفسیر کشف الاسرار و عده الابرار میبدی

2. تفسیر مجمع البیان فی تفسیر القرأن  



نویسنده: زهرا نوری لطیف 

شبکه تخصصی قرآن تبیان



 

 

بعضی صبح‌های زود، پیامبر از خانه بیرون می‌رفت تا به کارهای مردم رسیدگی کند یا به بازار می‌رفت تا نان یا خرمایی تهیّه کند و به خانه بیاورد. در راه، پشت در خانه، نگاهش به آشغال‌ها، خاکروبه‌ها، غذاهای فاسد و میوه های گندیده می‌افتاد. بوی بدآنها فضای پاک صبح را آلوده می‌کرد؛ آن گاه نگاهش به ابولهب می‌افتاد. خانه‌اش از خانه آن‌ها دور نبود. او را می‌دید که می‌خندد و با شیطنت به خانه می‌رود.

ابولهب مرد ثروتمند مکه بود. از راه ربا خواری و نزول خواری ثروت زیادی به دست آورده بود. خانه بزرگ و باشکوهی داشت. غلامان و کنیزان فراوانی به فرمانش بودند.

او و همسرش، « ام جمیل» هر روز، آمدن و رفتن پیامبر را زیر نظر داشتند. ابولهب در کوچه‌ها به دنبال پیامبر راه می‌افتاد. هرگاه پیامبر با کسی گفت و گو می‌کرد، زود خودش را آنجا می‌رساند و با صدای بلند می‌گفت: «او دروغ می‌گوید! او پیامبر نیست. به سخنانش گوش ندهید. حرف‌هایش را باور نکنید!».

آن روز مردم در مغازه‌ها و خانه‌ها ایستاده بودند. کوچه‌ها و راه‌ها شلوغ‌تر از همیشه بود. مردم چیزهایی را با یکدیگر می‌گفتند. عده ای هم می‌شنیدند و سر تکان می‌دادند؛ انگار همه منتظر حادثه ای بزرگ بودند؛ اما ابولهب از همه چیز بی خبر بود. 

پیامبر همه این‌ها را می‌دید، می‌شنید و صبر می‌کرد.

ام جمیل هم بیکار نمی‌ماند. به بیابان می‌رفت. در میان بوته‌ها می‌گشت. تیزترین خارها را جدا می‌کرد. با ریسمانی از لیف خرما می‌بست. به گردن می‌انداخت و با خود به شهر می‌آورد و هنگام شب در راه می‌ریخت؛ همان راهی که پیامبر از آنجا به خانه‌اش باز می‌گشت.

بعضی از خارها به پای پیامبر فرو می‌رفت و پیامبر با پای مجروح به خانه می‌رسید. سوزش خارها را احساس می‌کرد. خارها را از پای در می‌آورد و برای هدایت آن‌ها دعا می‌کرد.

دشمنی آن‌ها با پیامبر از یک روز صبح شروع شد. روزی که ابولهب و همسرش مثل همه مردم شنیدند که محمد خود را فرستاده خدا می‌خواند. به مردم می‌گوید آیه‌هایی از آسمان بر او نازل می‌شود. فرشته ای به نام جبرئیل آن آیات را بر او می‌خواند و آن‌ها را به برادری دعوت می‌کند. بین انسان‌های سیاه و سفید فرقی نمی‌گذارد. آدم‌های ثروتمند و فقیر برایش فرقی ندارند. به مهربانی کردن به زیردستان و غلامان فرمان می‌دهد. از دروغ گویی و سخن چینی بدش می‌آید. به مردم می‌گوید: «با همسرانشان مهربان باشند، آن‌ها را نزنند و حرف زشت و دشنام ندهند. دست خالی به خانه برنگردند. برای همسران و فرزندانشان هدیه بخرند و با دستانی پر به خانه بروند».

مردم حرف‌های پیامبر را می‌شنیدند و دسته دسته ایمان می‌آوردند؛اما عده ای که ابولهب هم با آن‌ها بود،با او دشمن شدند. آن‌ها دوست داشتند هر کاری که می‌خواهند بکنند. غلامان و خدمتکاران را شکنجه دهند، آدم‌ها را خرید و فروش کنند. دخترها را زنده به گور کنند. وقتی به کسی پول قرض می‌دهند، چند برابر آن را پس بگیرند. هر روز که می‌گذشت تعداد زیادی از غلامان و بردگان به پیامبر ایمان می‌آوردند و دیگر از فرمان‌های اربابانشان اطاعت نمی‌کردند. خدا را عبادت می‌کردند و بت‌های چوبی و سنگی را دور می‌انداختند. همه این کارها ابولهب را خشمگین می‌کرد.

یک روز ابولهب از خانه بیرون آمد. کسی نمی‌دانست چه فکری در سر دارد؛ اما نزدیکان او می‌دانستند که او برای آزار دادن پیامبر نقشه تازه ای کشیده است.

ابولهب نمی‌دانست که خدا فکرهای او را می‌داند. او نمی‌دانست خداوند پیامبرش را چقدر دوست دارد. وقت آن بود که خداوند سزای کارهای ابولهب را بدهد.

آن روز مردم در مغازه‌ها و خانه‌ها ایستاده بودند. کوچه‌ها و راه‌ها شلوغ‌تر از همیشه بود. مردم چیزهایی را با یکدیگر می‌گفتند. عده ای هم می‌شنیدند و سر تکان می‌دادند؛ انگار همه منتظر حادثه ای بزرگ بودند؛ اما ابولهب از همه چیز بی خبر بود. آرام آرام خود را به مردم رساند و نزدیک آن‌ها ایستاد. با آمدنش همه ساکت شدند. انگار می‌خواستند چیزی را از او پنهان کنند. یک‌دفعه از میان جمعیت صدایی برخاست. مردی با صدای بلند، سخنانی را خواند که برای ابولهب تازگی داشت. سخنانی را که فرشته وحی بر پیامبر نازل کرده بود.

بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرحیمِ

تَبَّت یَدَا أبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ(1) مَا أغنَی عَنهُ مَالُهُ وَ مَا کَسَبَ(2) سَیَصلَی نَاراً ذَاتَ لَهَبٍ(3) وَامرَاتُهُ حَمَّالَهُ الحَطَبِ(4) فِی جِیدِهَا حَبلٌ مِّن مَّسَدٍ(5)
 
به نام خداوند بخشنده مهربان

1. بریده باد دستان ابولهب، بریده باد! 2. مال و ثروت او، سرمایه و سودهای او در جهان دیگر به درد او نمی‌خورد (او را از رفتن به آتش دوزخ باز نمی‌دارد.) 3. به زودی او در آتش در می‌آید، آتشی که زبانه می‌کشد و شعله‌هایش بالا می‌رود. 4. همسرش هم (به دنبال او به آتش درمی آید). 5. او که بر گردنش ریسمانی آویخته و خارها را به گردن می‌کشد.

ناگهان خون در صورت ابولهب دوید. رگ‌های گردنش باد کرد و از خشم خواست فریاد بکشد. دیگر نتوانست آنجا بماند. او دیگر نمی‌توانست در مکه بماند. هر جا می‌رفت حس می‌کرد حتی کودکان و غلامان سوره مسد را می‌خوانند و به او وعده آتش می‌دهند.

درس‌های سوره

خداوند به ما دست داده است؛ تا از ناتوانایان دستگیری کنیم.

تا با آدم‌های خوب دست دوستی و همکاری بدهیم.

تا دست محبت و نوازش بر سر یتیمان بکشیم.

تا با نوشتن خوبی‌ها، مردم را به خوبی‌ها دعوت کنیم.

تا با دست و بازویمان کار کنیم و از درآمد و سودمان به کسانی که توان کار کردن ندارند کمک کنیم.

مردان و زنانی که با دستانشان این کارها را کنند به بهشت خواهند رسید و نتیجه کارهای خوبشان را در این دنیا و آن دنیا خواهند دید. اما اگر مرد و زنی (مثل ابولهب و همسرش) از دستان خود درست استفاده نکنند، از مردم فقیر دستگیری نکنند، ثروت و سودشان را در راه های بد مصرف کنند... مورد نفرین خداوند قرار می‌گیرند. ثروت و سرمایه‌شان هم هر چقدر زیاد باشد نمی‌تواند آن‌ها را از مرگ و افتادن در آتش نجات دهد.

این‌ها، بخشی از درس‌هایی است که ما از سوره‌ی مسد می‌گیریم.

دوباره سوره را بخوان. ببین آیا درس‌های دیگری می‌توانی از این سوره بگیری؟

سرود سوره

ثروتش بسیار و سودش بی شمار

همسرش در معرکه آتش بیار

توی باغ زندگی یک گل نکاشت

صرف باطل کرد هر ثروت که داشت

گل نداد و بوته ای چون خار شد

خارها آتش شد و بسیار شد

عاقبت در آتش سوزان فتاد

همسر و ثروت به او سودی نداد

رفته بودی کاش در راهی درست

سوره «تبت یدا» نفرین به توست

هر دو دستانت ز تن بادا جدا

چون جدا کردی خودت را از خدا



منبع: نشریه باران- ش176.



 

 

 

سلیمان نبی نماینده خدا، پیامبر خدا به خدای متعال عرضه داشت خدایا ملک و سلطنتی به من بده که به احدی نداده باشی. «رَبِّ اغْفِرْ لی وَ هَبْ لی مُلْکاً» (ص :35). خدا دعایش را مستجاب کرد حکومتی به حضرت سلیمان داد که جن، انس، شیاطین، فرشته‌ها، دیوها، بیابان‌ها، جنگل‌ها، حیوانات، باد، ابر همه در اختیار حضرت سلیمان بودند. 

امام صادق علیه السلام فرمود: چرا حضرت سلیمان ملک دنیا خواست؟ 

می‌خواست دو چیز را به مردم دنیا بفهماند، یکی این که بدون ظلم و آدم کشتن هم می‌شود حاکم شد. بدون خون ریزی و آدم کشتن هم می‌شود به حکومت رسید و بدون ظلم هم حکومت کرد. حضرت سلیمان حتی آزارش به یک مورچه هم نرسید. می‌خواست به اهل عالم بگوید که می‌شود آدم حاکم و عادل باشد. «یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ»(النمل : 18). 

روزی حضرت سلیمان با دستگاه حکومتی حرکت می‌کرد که فرمانده مورچه‌ها گفت: به لانه‌هایتان بروید یک وقت حضرت سلیمان و لشکرش شما را پامال نکنند این‌ها شعور ندارند. این حرف فرمانده مورچه‌ها به گوش حضرت سلیمان رسید. حضرت سلیمان پهلوی این مورچه آمد و گفت: این چه حرفی است که گفتی؟ مگر ما ظلم می‌کنیم؟ 

حضرت سلیمان از بیت المال استفاده نمی‌کرد کارش زنبیل بافی بود زنبیل می‌بافت. غلامی داشت که این زنبیل‌ها را می‌برد می‌فروخت نصف پول را به فقراء صدقه می‌داد و با نصف دیگر هم غذا ساده‌ای تهیه می‌کرد برای حضرت سلیمان می‌آورد.

گفت: ای سلیمان مقصود من این بود (خیلی جالب است که سلیمان از حرف مورچه ناراحت نمی‌شود و با همه دستگاه سلطنتی می‌آید پای موعظه مورچه هم می‌نشیند، ما اگر یک کم پول و مقام بهمون برسد دیگر همه چیز را فراموش می‌کنیم ولی سلیمان همه امکانات دنیا در اختیارش است باز به یک مورچه احترام می‌گذارد) که ما را زیر کفش‌هایتان له نکنید. من دیدم مورچه‌ها چشمشان به تاج و تخت و سلطنت شما بیفتد هوس دنیا در آن‌ها ایجاد بشود. آدم چیزی را که نبیند هوسش هم به سرش نمی‌زند.

مورچه گفت: من دیدم مورچه‌ها چشمشان به سلطنت شما بیفتد هوس دنیا می‌کنند گفتم به لانه‌هایشان بروند. 

سلیمان گفت: عجب موعظه قشنگی، مورچه از حضرت سلیمان سئوال کرد وسیله حمل نقل شما چیست؟ 

حضرت سلیمان گفت: باد، «سَخَّرْنَا لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ»(الأنبیاء : 81،79). باد دستگاه حکومتی سلیمان را جا به جا می‌کرد. مورچه گفت: می‌دانی چرا خدا به وسیله باد حکومت تو را جا به جا می‌کند؟

سلیمان گفت: نمی‌دانم. مورچه گفت: من می‌دانم، خداوند می‌خواهد به تو بگوید ای سلیمان حکومت و تختت بر باد است. یعنی تمام موجودات به باد بندند نفس یک موقع می‌آید یک موقع نمی‌آید، اگر اکسیژن نرسد تمام دنیا خاموش می‌شود، یعنی تمام عالم بر باد است یک وقت دلت بر این‌ها خوش نشود.

 

حضرت سلیمان علیه السلام و دربند کردن شیطان

حضرت سلیمان از بیت المال استفاده نمی‌کرد کارش زنبیل بافی بود زنبیل می‌بافت. غلامی داشت که این زنبیل‌ها را می‌برد می‌فروخت نصف پول را به فقراء صدقه می‌داد و با نصف دیگر هم غذا ساده‌ای تهیه می‌کرد برای حضرت سلیمان می‌آورد. حضرت سلیمان همه چیز در دنیا در اختیارش بود اما ابلیس در اختیارش نبود آزاد بود. یک روز به خدای متعال گفت: بار پرودگارا می‌شود آن ابلیس را هم در بند من کنی در اختیار من بگذاری؟ خدا گفت: نه صلاح نیست، بگذار ابلیس آزاد باشد. گفت: خدایا همه چیز در اختیار من است می‌خواهم او هم در اختیار من باشد بیاورم زندانش کنم که خیالم راحت باشد. خدا گفت: حالا که اسرار می‌کنی عیبی ندارد. مامورها را بفرست شیطان فلان جاست بگیرند در غول و زنجیرش کنند به زندان بندازند. رفتند شیطان را غول و زنجیر کردند و به زندان انداختند. سلیمان پیامبر زنبیلش را بافت داد به غلامش گفت: برو بازار به فروشش. غلام رفت دید که بازار خیلی کساد است هیچ کس نیست. دید هیچ کس نمی‌آید قیمت بکند بخرد، دیگر زن‌ها آرایش نمی‌کنند، دیگر زن‌ها بیرون نمی‌آیند. برگشت گفت: آقا بازار خیلی وضعش خراب شده، کسی این زنبیل‌ها را نخرید. حضرت سلیمان گفت: امروز کسی نبود فردا می‌فروشی. غلام فردا آمد دید وضع بدتر شده، پس فردا آمد دید وضع خراب‌تر شده است. حضرت سلیمان به خدا گفت: خدایا اوضاع مملکت خراب شده است. خطاب شد ای سلیمان رئیس بازاری‌ها را گرفتی زندانش کردی. اگر این برود بازار می‌خوابد دیگر کسی حرص دنیا ندارد. حضرت سلیمان گفت: خدایا اشتباه کردم. دستور داد بروید شیطان را آزاد کنید.

 

عزرائیل و قبض روح سلیمان پیامبر

حضرت سلیمان بعد از این که حکومتش را بر پا کرد و بعد از این که خیلی زحمت کشید برای رفع خستگی خواست یک نفس تازه کند به مامورین گفت: من می‌خواهم خستگی در کنم به پشت بام می‌روم نفسی تازه کنم و نگاهی به وضع مملکت بندازم هیچ کسی را راه ندهید ملاقات ممنوع می‌خواهم تنها باشم. رفت بالای پشت بام تا به مملکت وسیعی که درست کرده نگاه بیندازد تا خواست نگاهی کند دید جوانی وارد شد. حضرت سلیمان گفت: آقا من قدغن کردم من وقت ملاقات ندارم کی به شما گفت بیایی؟ (انشاءالله قدمش برای ما خوش یوم باشد. رفیقی داشتم خدا رحمتش کند می‌گفت من روزی بیست تا صلوات برای عزرائل می‌فرستم. روایت داریم مستحب است برای عزرائیل طواف هم کنید. عزرائل قفس دنیا را باز می‌کند و ما را با خدا،با حضرت علی آشنا می‌کند. عزرائیل خودش فرموده: «فَإِنِّی به کل مُؤْمِنٍ رَفِیقٌ»(مجلسی/ بحارالأنوار/ ج56/ ص:245). من با هر مومنی رفیقم. بدها که اهل گناهند از عزرائیل می‌ترسند و الا اولیاء الله به استقبال عزرائیل هم می‌روند خیلی هم با او خوش و بش دارند.) جوان گفت: من کسی هستم که از کسی اجازه نمی‌گیرم. تا گفت: اجازه نمی‌گیرم فهمید ملک الموت است. گفت: آمدم قبض روحت کنم. سلیمان حبیب خداست معصوم است العیاذ بالله طاغوت نبود معصیت کار نبود بسیار هم خوب بود تجملات دنیایی را پشت پا زده بود. به سلیمان اجازه نداند بیاید با خانواده‌اش خدا حافظی کند، اجازه نداند دراز بکشد یا بنشیند در همان حال، ایستاده و به عصا تکیه داده روی پشت بام قبض روحش کرد. تا این عبرت باشد برای اهل عالم که اگر چه اختیار عالم در دستتان هم باشد ایستاده قبض روحت می‌کنند. این قدر به این دنیا دل نبندید.

سلیمان علیه السلام آخرین پیامبری که به بهشت می‌رود.

قرآن می‌فرماید: جن و شیاطین جرات نمی‌کردند جلو بروند فکر می‌کردند ایستاده دارد نگاهشان می‌کند. 

گفتند این چقدر قدرتمند است چند روزه نه غذا خورده و نه خوابیده است. 

قرآن می‌گوید: ما موریانه‌ها را فرستادیم عصای سلیمان را خوردند عصا شکست و سلیمان به زمین افتاد. «فَلَمَّا خَرَّ تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ»(سبأ : 14). 

وقتی که سلیمان به زمین افتاد گفتند این چند روز مرده است ما فکر کردیم ایستاده دارد ما را نگاه می‌کند. 

امیرالمومنین علیه‌السلام فرمودند: «فَلَوْ أَنَّ أَحَداً یَجِدُ إِلَی الْبَقَاءِ سِلْماً أَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِیلًا لَکَانَ ذَلِکَ سُلَیْمَانَ بْنَ دَاوُدَ علیه‌السلام » (عبدالحمیدبن ابی الحدیدمعتزلی/ شرح نهج البلاغة/ ج10/ ص: 77). 

اگر کسی می‌توانست کاری بکند در این دنیا بماند سلیمان بود. جن و انس و شیاطین وو پرنده‌ها و جنگل‌ها همه در اختیارش بودند. آیا دنیا به سلیمان وفا کرد. 

آن‌هایی که می‌خواهند به پست و مقام و دنبال برسند سلیمان پیامبر آخرین پیامبری است که به بهشت می‌رود. بعضی روایات داریم که حساب کتاب قیامت سیصد هزار سال طول می‌کشد می‌پرسند این ملک و مقامی که دادیم چه کار کردی؟ «فَقَالَ الدُّنْیَا حلال‌ها حِسَابٌ»(شیخ کلینی/ الکافی/ ج2/ ص : 453).

بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ در معرضی که تخت سلیمان رود به باد 



برگرفته از سخنان: حجت‌الاسلام و المسلمین فرحزاد



 

 

 

قدر مسلم حتمی ترین رویداد زندگی در سرنوشت هر جانداری، واقعیت تلخ و شیرین مرگ است.

مرگ هیچگاه دروغ نمی گوید و در انتهای جاده زندگی با آغوش باز ما را به سوی خود فرا می خواند و این تنها دعوتی است که حتما اجابت می شود.

مرگ تنها کالاییست که انسانها از آن عادلانه سهم می برند.

مرگ هر کس همرنگ اوست و هر کس آنگونه می میرد که می زید. به بیان روشنتر نگاه هر کس به مرگ نحوه زندگی او را شکل می بخشد.

گونه گونی تصویر مرگ در ذهن و زبان افراد بشر از پیچیدگی و رازآلودگی اضلاع ناشناخته و حتی بدشناخته این پدیده خبر می دهد.

از نگاه برخی، مرگ چونان عفریتی عجوزه است که بر بلندای زندگی ایستاده و تشنه کام جان آدمی است.

بینش مادیگرایانه، مرگ را قانون طبیعت و نتیجه استهلاک و به تحلیل رفتن قوای جسمانی تفسیر می کند.

برای برخی دیگر، مرگ فسون و افسانه ای بیش نیست، دروغی بزرگ که همیشه راست در می آید. تنها برای اندکی از ابنای بشر، مرگ، آرامشی خوشتر از زندگی و سرآغاز حیاتی جاودانه است.

اینان بر آستان مرگ راحت سر فرود می آورنند.

باید دید قرآن، این حبل متین الهی، به پدیده مرگ از چه زاویه ای می نگرد.

 

در منطق قرآن، مرگ:

1. موت نیست که وفات است، فنا نیست که توفّی (به تمامت گرفتن) و سرچشمه آب بقاست:

إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لَا یفَرِّطُونَ(تا زمانی که یکی از شما را مرگ فرا رسد؛ (در این موقع،) فرستادگان ما جان او را می‌گیرند؛ و آنها (در نگاهداری حساب عمر و اعمال بندگان،) کوتاهی نمی‌کنند.«الأنعام/61»

2. امری وجودیست و نه عدمی چرا که: الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاةَ(او کسی است که مرگ و حیات را آفرید)«ملک/2»

3. پایان نیست که آغاز است؛ گذشت از دنیا و بازگشت به آخرت است: فَإِلَینَا یرْجَعُونَ(آنان را به سوی ما باز می گردانند)«غافر/77»

4. سنت عمومی خدا در کائنات است؛ همه چیز میراست جز ذات نامیرای او :

كُلُّ مَنْ عَلَیهَا فَانٍ (همه کسانی که روی آن [= زمین‌] هستند فانی می‌شوند) «رحمن/26»

وَیبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ (و تنها ذات ذوالجلال و گرامی پروردگارت باقی می‌ماند!) «رحمن/27»

با این همه، انسان، این تماشاچی هر روزه ی مستند مرگ در هر کوی و برزن، زمانی به واقعیت « مرگ همین نزدیکی است » پی خواهد برد که خود تجربه کند و پیش از آن حتی دمی به حال زار خود نمی اندیشد که به کجا و کدامین سو، ره می پیماید: فَأَینَ تَذْهَبُونَ(پس به کجا می‌روید؟!)«التکویر/26»

برای برخی دیگر، مرگ فسون و افسانه ای بیش نیست، دروغی بزرگ که همیشه راست در می آید. تنها برای اندکی از ابنای بشر، مرگ، آرامشی خوشتر از زندگی و سرآغاز حیاتی جاودانه است.

اگر چه هر حیاتمندی بر حسب طبیعتش خواهان زندگی است و به همان نسبت از مرگ گریزان؛ اما از این خواب جان آرام شیرین، نه باید هراسید و نه روی گرداند.

آنان که باورمندانه حقیقت مرگ را پذیرفته اند آنرا شربتی خوش گوار، جامه ای خوشبو و مرکبی راهوار تا سرای جاوید یافته اند.

اینان پیش ازآنکه اجلشان در رسد خود مرده اند: موتوا قبل أن تموتوا(بمیرید پیش از آنکه بمیرانندتان)

بار خود را بسته و آماده در آستانه مرگ ایستاده اند.

 

موعظه عزرائیل هنگام قبض روح

در رواایتی از معصوم می‌خوانیم:

الأَمْراضُ وَ الأَوْجاعُ کُلُّها بَرِیْدٌ لِلْمَوْتِ وَ رُسُلٌ لِلْمَوْتِ! فَاِذا حانَ الأَجَلُ أَتى مَلَکُ الْمَوْتِ بِنَفْسِهِ فَقالَ یا أَیُّهَا الْعَبْدُ! کَمْ خَبَر بَعْدَ خَبَر؟ وَ کَمْ رَسُول بَعْدَ رَسُول؟ وَ کَمْ بَرِیْد بَعْدَ بَرِیْد؟ أَنَا الَْخَبُر الَّذِى لَیْسَ بَعْدِى خَبَرٌ!

«بیماریها و دردها همگى قاصدان مرگ و فرستادگان او هستند، هنگامى که عمر انسان به سر مى رسد، فرشته مرگ مى آید (بیمار از دیدن فرشته مرگ وحشت مى کند و آن را بى مقدمه مى پندارد ولى) به او مى گوید: اى بنده خدا چه اندازه خبر بعد از خبر، و رسول بعد از رسول، و پیک بعد از پیک، براى تو فرستادم؟ اما من آخرین خبرم، و بعد از من، خبرى نیست»!

پس آن گاه مى گوید: «دعوت پروردگارت را اجابت کن! خواه از روى میل و خواه از روى اکراه»! و هنگامى که فرشته مرگ روح او را قبض مى کند، فریاد بستگان بلند مى شود، او صدا مى زند: عَلى مَنْ تَصْرَخُونَ؟ وَ عَلى مَنْ تَبْکُونَ؟ فَوَ اللّهِ ما ظَلَمْتُ لَهُ أَجَلاً وَ لا أَکَلْتُ لَهُ رِزْقاً بَلْ دَعاهُ رَبُّهُ: «بر چه کسى فریاد مى کشید؟ و براى چه کسى اشک مى ریزید؟ به خدا سوگند وقت او به پایان رسیده بود، و تمام روزى خود را دریافت داشته بود، پروردگارش از او دعوت کرد و او دعوت حق را اجابت نمود».

فَلْیَبْکِ الْباکِى عَلى نَفْسِهِ، فَاِنَّ لِى فِیْکُمْ عَوْدات وَ عَوْدات حَتّى لاأَبْقى مِنْکُمْ أَحَداً: «اگر مى خواهید گریه کنید، بر خویشتن بگریید!، من باز هم کراراً به میان شما مى آیم! تا یک نفر از شما را باقى نگذاریم»!.

 

آیا فرشته مرگ را می‌توان دید؟

اما شاید پرسیده شود که مگر همه افراد به هنگام جان دادن، فرشته مرگ را مشاهده می‌کنند؟

پاسخ این است که "در برخی آیات‌، گرفتن روح به خداوند، (زمر، 49) و در برخی‌، به فرشتگان‌، (مائده‌، 117) و در بعضی دیگر، به "ملك الموت‌" (عزرائیل‌) نسبت داده شده است‌; البته از آن جا كه این ها در طول همند، در آن‌ِ واحد می‌توان قبض به وسیله فرشتگان را به ملك الموت‌، و قبض ملك الموت را به خداوند نسبت داد. 

همة افراد هنگام جان سپردن‌، گیرنده روح خود را می‌بینند; لكن‌، افراد مؤمن‌، كافر و... هر یك‌، به تناسب حال خود، چهره‌های مختلفی از ملك الموت را می‌بینند. حضرت ابراهیم‌ با فرشته‌ای ملاقات كرد، به او گفت‌: تو كی هستی‌؟ گفت‌: من ملك الموت هستم‌; سپس گفت‌: آیا صورتی كه با آن روح‌ِ مؤمن را می‌گیری‌، می‌توانی به من نشان دهی‌؟ گفت‌: بله چشم‌هایت را ببند، بستم‌، (وقتی باز كردم‌) ناگهان جوان خوش صورت‌، خوش لباس‌، خوش شكل و شمایل با بوی بسیار خوشی دیدم‌; بعد گفت‌: اگر مؤمن (به هنگام مرگ‌) با چیزی ملاقات نكند، مگر همین زیبایی صورت‌، برایش كافی است‌.

(پیش از آن‌) گفت‌: آیا صورتی كه با آن‌، روح فاجر را می‌گیری‌، می‌توانی نشان دهی‌؟ (او) گفت‌: طاقت (دیدن آن را) نداری‌! گفت‌: (طاقت‌) دارم‌; گفت‌: چشم هایت را ببند، بستم‌، سپس به او نگاه كردم‌، ناگهان مرد سیاهی كه موهایش بلند شده‌، بوی بدی می‌دهد، لباس سیاه دارد و... دیدم (در این جا) حضرت ابراهیم‌غ غش كرد، وقتی به هوش آمد و ملك الموت را به حال اول دید، گفت‌: اگر فاجر با كسی ملاقات نكند، مگر با همین چهره‌، او را بس است‌.( تفسیر نورالثقلین‌، العروس الحویزی‌، ج 5، ص 448، موسسه التاریخ العربی‌. ) 

چهره‌ای كه میت‌، هنگام دیدن گیرندة روح پیدا می‌كند، برای بازماندگان و كسانی كه در كنار او هستند، ملموس و محسوس نیست‌; هر چند بعضی بزرگان‌، به درك آن چهره توانا هستند. پیامبر اسلام ‌برای عیادت مردی از انصار به خانة او آمد; فرشتة مرگ را بالای سر او دید، فرمود: با این دوست من‌، با مدارا و لطف رفتار كن‌، چرا كه او مردی با ایمان است‌، عرض كرد: ای محمد! بشارت بر تو باد كه من نسبت به همة مؤمنان با مجسم‌; و بدان هنگامی كه قبض بعضی از فرزندان آدم را قبض روح می‌كنم‌، خانواده او فریاد می‌كشند، من در كنار خانه می‌ایستم‌، می‌گویم من گناهی ندارم (عمر او پایان یافته بود)، من باز بارها به میان شما برمی‌گردم‌! بهوش باشید، بهوش‌."



شکوری-شبکه تخصصی قرآن تبیان



 

 

 

 

 

وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَیءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَیهِ تُرْجَعُونَ(القصص/88)

معبود دیگری را با خدا مخوان، که هیچ معبودی جز او نیست؛ همه چیز جز ذات (پاک) او فانی می‌شود؛ حاکمیت تنها از آن اوست؛ و همه به سوی او بازگردانده می‌شوید / 88 قصص

 

نوبت اول : 

حارث است. از شاگردان امام (ع). 

می‌گوید: خدمت ابو عبدالله جعفر بن محمد (ع) بودم . شخصی از آن حضرت (ع) از معنای این آیه پرسید.

امام(ع) فرمودند: دیگران چه می‌گویند؟ عرض کردم می‌گویند: هر چیزی هلاک می‌شود جز صورت خدا. 

حضرتش (ع) فرمودند: خداوند منزه است. اینان سخن سختی گفته‌اند. بلکه مقصود از آیه این است که هر چیزی در معرض فنا و نیستی است مگر آن وجه و طریقی که باید از آن طریق به سعادت فائز شوند.

 و ما - اهل بیت - هستیم آن وجهی که امر شده که باید بدان توجه نمایند.1

جایی خواندم که هرکس برود مشهد و امام رضا (ع) را زیارت کند، کانه پیامبر را زیارت کرده 2 ... انگار پیامبر (ص) را دیده. وقتی که نگاه کند به ضریح امام رضا (ع)، انگار به ملاحت رسول الله نگاه کرده .... برای لمس ضریح امام (ع) که دست و پا بزنی، مثل این است که دست و پا می‌زنی برای بودن کنار پیامبر (ص)

نوبت دوم : 

تلویزیون روشن بود. کسی صحبت می‌کرد،آخر حرف‌هایش بود که گفت، از پیامبر پرسیدند شما زیباتری یا یوسف(ع) ؟

حضرتش (ص) لبخند زد و فرمود که ملاحت من از برادرم یوسف (ع) بیشتر است. 

کاری به صحت این روایت و این که چقدر درست است، ندارم، که نه علم حدیث شناسی دارم و نه حدیث معتبر و غیر معتبر را می‌شناسم.

اما در اعتبار این روایت شک نمی‌کنم، که همین چند کلمه، همین ملاحت بیش از یوسف پیامبر (ع) ، دلم را جور دیگری کرد...

که پیامبر (ص) کمی که نه،کمی بیشتر از کمی برایم غریبه بود. 

تصویری از او توی ذهنم داشتم و توی خلوت‌ها و تنهایی‌هایم هرگز نشده بود که مخاطب حرف‌هایم باشد.

اصلا انگار خیلی با بقیه معصومین (ع) تفاوت داشت...

که من خیلی وقت‌ها شده بود با امام رضا (ع) حرف بزنم، برای امام زمان (عج) نامه بنویسم و انتظار بکشم برای رسیدن محرم امام حسین (ع) ...

اما پیامبر (ص) همیشه برایم دور بود. دور از ذهن و تصور ، فرو رفته در هاله‌ای از نور.

کسی که به خودم جرات حرف زدن با او را نمی‌دادم...

که هر جه شنیده بودم از ابلاغ رسالتش بود و پیامبر آخر و حبیب خدا بودنش.

و این کلمه‌ها مرا هی از پیامبر (ص) دور و دورتر کرد.

کسی که بیشتر حسم نسبت به او احترام بود تا علاقه، تا دوست داشتن! 

و بیشتر برایم یک پیامبر الهی اولوالعزم و بزرگ بود تا پدر که خودش فرمود من پدر این امتم...

اما وقتی شنیدم که ملاحت همین پیامبر بزرگ الهی اولوالعزم از یوسف (ع) که در ذهن من قهرمان خوبی‌ها بود، بیشتر است ؛ دلم غنج رفت برای دیدن این پیامبر (ص) ، برای ملاقاتش، برای این که رو به رویش بنشینم و فقط نگاهش کنم.

اویس و ماجرای غریبش و عشق نادیده‌اش همیشه برایم دور از ذهن بود ... اما همان جا یادم افتاد به اویس و حس کردم عشقش و دوست داشتنش بیشتر قشنگ است تا شگفت‌انگیز! 

که شاید اویس ندیده، این ملاحت را فهمیده بود. ملاحتی که حتما هم در چهره پیامبر (ص) بوده و هم در قلبش. 

هم در راه رفتنش و هم در حرف زدنش....

فکرش را بکن، دلم برای پیامبری که هرگز ندیده بودم،تنگ شد، خیلی تنگ...تنگ یک تصویر...

تنگ نشستن رو به روی دوست خدا...حبیب خدا...درست مقابل ملیح‌تر از یوسف (ع) ....دلم برای این فضا تنگ شد...برای این تصویر...برای این دیدن...زیارت یک چنین پیامبری!

بعد از آن گشتم، دنبال کسی شبیه پیامبر (ص) ...که وقت دیدنش انگار کنی که مقابل پیامبر نشسته‌ای...گشتم، تا این که جایی خواندم یا شنیدم که هرکس برود مشهد و امام رضا (ع) را زیارت کند، کانه پیامبر را زیارت کرده 2 ... انگار پیامبر (ص) را دیده. وقتی که نگاه کند به ضریح امام رضا (ع)، انگار به ملاحت رسول الله نگاه کرده .... برای لمس ضریح امام (ع) که دست و پا بزنی، مثل این است که دست و پا می‌زنی برای بودن کنار پیامبر (ص) ...

 

دل‌تنگ لبخند و لطافت و ملاحت پیامبر (ص) که شدی... برو پایین پای امام رضا (ع) بنشین، که انگار در این نشستن پایین پا، ادب قشنگی هست که در بودن بالای سر امام (ع) نیست...انگار اصلاً بالای سر حضرت (ع) باید دو رکعت نماز زیارت بخوانی فقط و زیارت هفت حدیث و و و ... اما پایین پا که باشی می‌توانی بنشینی و فقط نگاه کنی و در لبخند و لطافت و ملاحت حضرتش (ع) سیر کنی... و کیست که نداند نگاه به وجه خدا ، ثوابش کم از خواندن زیارت نامه نیست....



نوشته‌ی: زهرا نوری لطیف

شبکه تخصصی قرآن تبیان



30 / 11برچسب:, :: 20:46 ::  نويسنده : سایت خبری ایرانیان

 

 

 

 

فهمیدنِ این‌که حسابش از بقیه‌ی انبیاء جدا بود، کارِ سختی نیست. کافی‌ست قدری دل به آیه‌ها بدهی که بفهمی او چقدر برای خدا، خاص بود. خیلی خاص‌تر از یک رسول برای راسل‌ش.

شرایط سخت که می‌شد، خدا خودش دلداری‌اش می‌داد. برایش به روز و شب قسم می‌خورد که تنهایش نگذاشته و از او ناراحت نشده. 

و الضّحی، و اللّیلِ اِذا سجی، ما ودّعک ربّک و ما قلی. (ضحی/1-3) نازش را می‌خرید. عزیز بود برایِ خدا. 

به او می‌گفت آن‌قدر به تو عطا می‌کنیم که راضی بشوی؛ لسوف یُعطیک ربّک فترضی.(ضحی/5) 

از اخلاقش به وجد می‌آمد؛ اِنّک لعلی خلُقٍ عظیم. (قلم/4) 

به جانش قسم می‌خورد؛ لعمرک... (حجر/72) 

گاهی با رمزهایی با او حرف می‌زد. رمزهایی که هنوز هم فقط میانِ خدا و رسول مانده؛ الف، لام، میم. کاف. هاء، یا، عین، صاد. عین، سین، قاف... 

نگرانش می‌شد؛ لعلّک باخع نفسک اَلا یکونوا مؤمنین. (شعراء/3) 

غصه‌اش را می‌خورد؛ ما انزلنا علیکَ القرآن لتشقی. (طه/2) 

می‌گفت که هوایش را دارد؛ انّا کفیناکَ... (حجر/ 95) 

تعریفش را پیش مؤمنین می‌بُرد تا قدرش را بدانند؛ عزیزٌ علیه ما عنتُم حریصٌ علیکم. (توبه/ 128)

گاهی فکر می‌کنم همه‌ی این‌ها خیلی هم غریب نیست وقتی محمّد(ص)، فقط رسولِ خدا نبود، حبیبِ خدا بود. همه‌ی این نازکشیدن‌ها و نازخریدن‌ها فقط از محبّی برای حبیبش برمی‌آید. این روزهای آخر صفر باید بنشینیم و عزایِ فقدانِ مردی را بگیریم که عزیزکرده‌ی خدا بود. 

 

پی‌نوشت‌ها:

سور مبارکه‌ی: ضحی 1-5، طه 2، قلم 4، توبه 128‌، حجر 95 و قلم 4

 



نویسنده : مریم روستا

شبکه تخصصـــی قـرآن تبیان



 

 

 

حفظ آرامش در خانواده

ایجاد سکون و آرامش همسران در کنار یکدیگر، یکى از اهداف مهم ازدواج برشمرده شده است. وجود صفا، یک رنگى و صمیمیت در خانواده، علامت توفیق ازدواج در رسیدن به اصلى ترین هدف بوده و نشانه آن است که زن و مرد هر دو به وظایف خود در برابر همسر، عمل مى کنند. در این میان، با توجه به وجود عواطف بسیار قوى در زنان، نقش آنان در تأمین بهداشت روانى خانواده چشم گیرتر است. زن مى تواند روحیه خسته و ناامید همسرش را در برابر مشکلات تغییر دهد و یا دست کم، سنگ صبور ناراحتى ها و آلام او باشد.1 هم چنان که مى تواند در تضعیف روحیه همسرش نقش مؤثرى داشته باشد و حداقل او را از خود رنجانده و آزرده خاطر ساخته و موجبات تزلزل نظام خانواده را فراهم کند.

هنگامى که پارسایى و خلوص ایوب پیامبر (علیه السلام) بر شیطان، گران آمد، از خداوند درخواست کرد که به او اجازه دهد ایوب را بیازماید. خداوند اجازه داد و از سه سو باران بلا بر سر ایوب بارید. نخست مال، سپس خانواده و در آخر، تنش در معرض بلا افتاد. ابلیس هم چنان در ادامه آزار دادن ایوب، این بار به کمک عفریت هاى تحت فرمانش، کوشید تعداد بسیار کم وفاداران به ایوب را نیز وسوسه کند تا دست از پشتیبانى او بردارند. همسر ایوب نیز که در همه این صحنه ها همراه و پشتیبان او بود، در برابر این وسوسه شیطان که گفت: «اگر خدا ایوب را دوست مى داشت، او را به این مصایب مبتلا نمى ساخت»، نتوانست مقاومت کند و به جاى دلدارى دادن به همسر، القائات ابلیس را به او منتقل کرد. ایوب که از این سخنان ملال آور و پذیرش وسوسه هاى شیطان، بیش از آن بلاها ناراحت شده بود، قسم یاد کرد که اگر خداوند او را شفا داد، همسرش را با ضرباتى تأدیب نماید.2 خداوند متعال ایوب را شفا داد و او را به وفا به عهدى که با خدا بسته بود فرا خواند، ولى به پاس حمایت هاى بى دریغ این زن فداکار از همسرش، دستور داد تا ایوب به جاى ضربات متعدد تازیانه، دسته اى چوب ترکه در دست بگیرد و تنها یک بار به همسرش بزند.3 در واقع، قرآن کریم با تأیید این عهد، ناخشنودى خود را از ترک پشتیبانى مقطعى آن زن از همسرش (که تحت تأثیر القائات شیطانى بود) اعلام کرد و با تخفیف بسیار زیادى که براى مجازات او قائل شد، رضایت خود را از پشتیبانى او از همسرش در مراحل مختلف ابراز نمود.

رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آنان را از زدن همسرانش بازداشت و آنان نیز سوگند یاد کردند که دیگر چیزى را که در اختیار رسول نیست، از او نخواهند. آنان با این سخن خود، به آزار و اذیت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) اعتراف کردند.

نمونه دیگرى از آزردن همسر و برخورد قرآن با این شیوه رفتارى را در اولین آیه سوره تحریم مشاهده مى کنیم:

«یا أیّها النَّبیُ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللّهُ لَکَ تَبتَغِى مَرضاتِ أَزواجِکَ... »

اى پیامبر! چرا در طلب خشنودى (بعضى از) همسرانت چیزى را که خداوند بر تو حلال گردانده است، تحریم مى کنى؟

جمله «آیا خشنودى همسرانت را مى خواهی»، بر این اشاره دارد که آن چه آن حضرت برخود حرام کرده، عملى حلال بوده4 و بعضى از همسرانش از آن عمل ناراضى بودند و آن قدر آن حضرت را در مضیقه قرار دادند و اذیت کردند تا ناگزیر شد سوگند بخورد که دیگر آن عمل را انجام ندهد.5 خداوند ضمن دلسوزى براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) که چرا حلالى را بر خود حرام کرده است و آن در حقیقت در اثر عتاب و سرزنش زنانى بوده که آن بزرگوار را آزرده اند، پیامبر را به شکستن این سوگند فرا مى خواند و اعلام مى دارد که حسد ورزى نکوهیده گروهى از زنان، نباید مانع برخوردارى آن حضرت از حلال الهى گردد: «قَد فَرَضَ اللّهُ لَکُم تَحِلَّةَ أَیمانِکُم» (تحریم/2)به راستى که خداوند شکستن سوگندهایتان را (با دادن کفاره) بر شما روا داشته است.

نکته جالب توجه در داستان قَسَم ایوب (علیه السلام) و سوگند رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آن است که در مورد ایوب، خداوند به دلیل آن که همسرش تحت تأثیر وسوسه شیطان واقع شد، سوگند او را تأیید نمود، ولى همسرش را مستحق تخفیف مجازات دانست و در داستان رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) که آن حضرت براى خشنودى برخى از همسرانش و رهایى از آزار آنان چیزى را بر خود حرام کرده بود، آن جناب را به شکستن قسم و پیروى نکردن از خواسته نفسانى آنان فرا خوانده است.

از مقایسه این دو حکم مختلف، مبنى بر عمل به عهد در داستان ایوب و شکستن آن در داستان پیامبر، مشخص مى شود که مهم ترین اصل در محیط خانواده، احترام به همسر و پرهیز از ارتکاب اعمالى است که آزردگى خاطر و ناراحتى او را به دنبال دارد. از این رو، ایوب باید به سوگندى که درباره مجازات سخن همسرش خورده وفا نموده و حتى آن را به شکلى بسیار خفیف به مرحله اجرا درآورد، ولى پیامبر، لازم نیست به سوگندى که در پى آزار و اذیت زنانش یاد کرده، وفادار بماند و امر مباحى را بر خود حرام گرداند.

هم چنان که در آغاز این بحث گفته شد، زن با جلب اعتماد همسرش مى تواند محرم اسرار او گردد و در این صورت، حتى اگر نتواند در حل مشکلات او را یارى کند، مى تواند سنگ صبور همسرش باشد و با شنیدن درد دل او و پوشیده داشتن رازهایش، مرهمى بر غم او نهد. همان گونه که اگر رازدار اسرار شوهرش نباشد، ضمن تشدید دلسردى و افسردگى وى، تزلزل نظام خانواده را نیز موجب مى شود.

آن جا که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) رازى را با یکى از همسرانش در میان نهاد و او آن راز را براى یکى دیگر از زنان افشا کرد، خداوند متعال، ضمن برخورد شدید با آنان، خاطر نشان ساخت که اگر به این توطئه ادامه دهند و با فاش کردن اسرار آن بزرگوار در پى ضربه زدن به شخصیت او برآیند، آن حضرت آنان را طلاق مى دهد و همسرانى اختیار خواهد کرد که غمخوار و رازدار رسول خدا (صلى الله علیه وآله) باشند. 

قرآن کریم عمل زشت افشاى اسرار رسول خدا را تا آن جا ناپسند دانست که در پایان همین سوره با اشاره به داستان خیانت6 همسران نوح و لوط به این بندگان شایسته الهى، رفتار ناپسند همسران پیامبر را با خیانت آن زنان مقایسه کرد و با تعریض به آنان فهماند که ارتباط با رسول خدا مانع عذاب خدا نخواهد شد.

«ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحتَ عَبدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحینَ فَخانَتاهُما فَلَم یُغنِیا عَنهُما مِنَ اللّهِ شَیئاً وَ قِیلَ ادْخُلا النّارَ مَعَ الدّاخِلینَ»(تحریم/ 10)

خداوند درباره کافران مثلى مى زند و آن همسر نوح است و همسر لوط که در حباله دو بنده از بندگان شایسته ما بودند، سپس به ایشان خیانت کردند و آن دو (پیامبر) در برابر امر (و عذاب) الهى چیزى را از آنان باز نداشتند و [به آن دو زن] گفته شود: همراه سایر وارد شوندگان وارد جهنم شوید.

خانه دارى

نقش زن در اداره امور منزل از اهمیت خاصى برخوردار است و اگر چه از نظر حقوقى تکلیفى در این زمینه متوجه زن نیست،7 ولى فضاى عشق و صفا و محبت خانواده اقتضا مى کند که زنان همدوش مردان براى ایجاد رفاه و آسایش خانواده تلاش کنند و با حسن سلیقه که برخاسته از روحیه مهربان و هنرمند آنان است، کانونى آراسته براى پرورش نسل آینده فراهم کنند.8

در الگویى که قرآن کریم براى خانه دارى بانوان ارائه مى دهد، به طور مشخص بر نحوه پذیرایى آنان از میهمان تأکید مى کند و با بیان داستان ورود فرشتگان به منزل ابراهیم(علیه السلام)، نمونه هاى روشنى از جلوه هاى رفتارى یک زن خانه دار به نمایش درمى آید. در سوره هود در مورد این داستان چنین آمده است:

«وَ لَقَد جاءَت رُسُلُنا إبراهِیمَ بِالبُشرى قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَن جاءَ بعِجلٍ حَنیذٍ فَلَمّا رَءَا أَیدِیَهم لا تَصِلُ إلَیهِ نَکِرَهُم وَ أَوجَسَ مِنهُم خِیفَةً قالُوا لا تَخَف إنّا أُرسِلنَا إلى قَومِ لُوطٍ وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِکَت فَبَشَّرناها بِإِسحاقَ وَ مِن وَراءِ إسحاقَ یَعقُوبَ» (هود/ 69-71)

و فرشتگان ما براى ابراهیم بشارت آورند، گفتند: سلام. گفت: سلام و چیزى نگذشت که ابراهیم براى آنان گوساله اى بریان شده آورد. و چون دید که دستانشان به سوى آن دراز نمى شود، به آنان احساس بیگانگى کرد و از آنان ترسى در دل یافت. گفتند: مترس ما به سوى قوم لوط فرستاده شده ایم. و همسر او ایستاده بود و (از بشارت الهی) خندید، آن گاه او را به (بارگرفتن و زادن) اسحاق و پس از اسحاق، به یعقوب بشارت دادیم.

در سوره ذاریات نیز همین مضمون وارد شده که به خاطر تفاوت تعابیر بخش اول آیات به آن اشاره مى شود: «هَلْ أتیکَ حَدیثُ ضَیفِ إبراهِیمَ المُکرَمینَ إذْ دَخَلُوا عَلَیهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سلامٌ قَومٌ مُنکِرُونَ فَراغَ إلى أَهلِهِ فَجاءَ بِعِجلٍ سَمینٍ» (ذاریات/ 24-26)آیا داستان مهمانان گرامى ابراهیم به تو رسیده است؟ که چون بر او وارد شدند، گفتند: سلام. گفت: سلام (و در دل گفت ایشان) گروهى ناشناخته اند. سپس به خانواده اش روى کرد، آن گاه گوساله اى فربه به میان آورد... .

از بررسى این داستان، نکات برجسته اى در مورد خانه دارى همسر ابراهیم (علیه السلام) برداشت مى شود. از این که فرمود: «فراغَ إلى أهله فَجاءَ...»، این چنین برداشت مى شود که کار پختن آن گوساله بریان توسط همسرش انجام شده9 و بریان کردن آن گوساله در مدت زمانى اندک10 و بدون کمترین درنگ، نشانه سرعت عمل اوست. هم چنان که تعبیرات «سمین» و «حنیذ» نشان گر مهارت و حسن سلیقه او در آشپزى است؛ زیرا معلوم مى شود نخست این که آن گوساله، فربه و بزرگ بوده و دوم این که روى سنگ سرخ شده با آتش، کباب شده که هم از نظر بهداشتى بهتر از گوشتى است که روى حرارت مستقیم آتش کباب شود و هم از نظر طعم لذیذتر از آن است.11

انجام امور منزل حتى در سن کهولت

داستان مهمان گرامى حضرت ابراهیم(علیه السلام) بر این نکته دلالت دارد که همسر ایشان حتى در سنین کهن سالى نیز اداره مسؤولیت هاى منزل را عهده دار بوده است؛ زیرا پس از عرضه کردن آن غذا و امتناع آنان از خوردن، ابراهیم(علیه السلام) را به فرزندى دانا بشارت دادند. آن گاه زنش با آوایى بلند رو کرد و بر چهره اش سیلى زد و گفت: (چگونه فرزند بزایم من) پیر زنى عقیم هستم؟12 از این جا مى توان دریافت که همسر ابراهیم در آن زمانى پیر زنى بوده و در بعضى اخبار، او را نود و هشت یا نود و نه ساله معرفى نموده اند.13

پذیرایى از میهمان

پس از آن که فرشتگان الهى، ابراهیم را از مأموریت خود در مورد قوم لوط آگاه ساختند، قرآن کریم فرمود: «وامرأته قائمة...» ؛ و همسر او ایستاده بود... .

بعضى از مفسران قیام ساره را ایستادن براى انجام امور پذیرایى از میهمانان دانسته اند.14 این مطلب از سرعت پختن غذا و فرستادن آن براى مهمانان ابراهیم(علیه السلام) نیز فهمیده مى شود.

هم چنین داستان پذیرایى ابراهیم و همسرش از میهمانان، بیانگر این نکته نیز هست که یکى از آداب مهمان دارى آن است که غذا را هر چه زودتر براى او آماده کند؛ زیرا وقتى مهمان از راه مى رسد، به خصوص اگر مسافر باشد، غالباً خسته و گرسنه است؛ هم نیاز به غذا دارد و هم نیاز به استراحت. باید زودتر غذاى او را آماده کنند تا بتواند استراحت کند. خداى متعال تعجیل ابراهیم و همسرش در پذیرایى از مهمانان را پسندید و با گفتن جمله «فما لبث أن جاء بعجل حنیذ» از آنان تجلیل نمود و پس از این واقعه، تسریع در پذیرایى از مهمان سنت گشت.15

سخاوت در مهمان دارى

در خبر است که این فرشتگان به صورتى بر ابراهیم(علیه السلام) وارد شدند که چشم ها مانند ایشان ندیده بود و با خوى خوش و بوى خوش و روى نیکو بر ابراهیم سلام کردند و گفتند: یا خلیل الله! مهمان مى خواهى؟ گفت: چگونه نخواهم؟ ایشان را به خانه برد و بنشاند و به ساره گفت: براى من امروز مهمانانى آمده اند که در عمر خویش از ایشان نکو روى تر و نکو خوى تر و خوش سخن تر ندیده ام. براى ایشان طعامى بیار. ساره گفت: این وقت هیچ طعامى حاضر نیست، مگر آن که گفت: مرا گوساله اى فربه هست که مانند کسى که فرزند ندارد، آن را پرورده ام و دست آن را حنا بسته و بر گردنش زنگ و مهره افکنده ام. ابراهیم بفرمود تا آن را کشته، بریان نموده و به سرعت پیش ایشان بردند.16

سخاوت این خانواده نیز مورد قبول حق قرار گرفت و با جمله «فراغ الى اهله فجاء بعجل سمین» آن را پاس داشت.17

پرهیز از زن سالارى در خانواده

قرآن کریم با تأکید بر این که در رسیدن به حیات طیبه فقط دو چیز نقش دارد: یکى حسن فعلى به نام «عمل صالح» و دیگرى حسن فاعلى به نام «مؤمن بودن روح»، مؤنث یا مذکر بودن را در آن مؤثر نمى داند:

«مَن عَمِلَ صالِحاً مِن ذَکَرٍ أَو أُنثى وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً...»(نحل/ 97)

هر کس از مرد یا زن که کار نیک کند و مؤمن باشد، به زندگانى پاک و پسندیده اى زنده اش مى داریم...

بنابراین، تنها معیار و ملاک تقرب به خدا تقواى الهى است که «إنَّ أَکرَمَکُم عِنْدَ اللّه أَتقکُم»18 و در این مسأله نیز میان زن و مرد فرقى نیست. ولى خداوند حکیم براى آن که محیط خانواده به بهترین وجهى اداره گردد، از آن رو که مرد مخارج زن را تأمین مى کند و نیز به آن دلیل که مسائل اجتماعى و اقتصادى و تلاش و کوشش براى به دست آوردن مال و تأمین نیازمندى هاى منزل و اداره زندگى را مرد بهتر به عهده مى گیرد، سرپرستى امور منزل را نیز به عهده مرد گذاشته است.19 اما این چنین نیست که از این سرپرستى بخواهد مزیتى به دست آورد و بگوید من چون سرپرست هستم، افضل هستم؛ بلکه این کار، کار اجرایى بوده و وظیفه است نه فضیلت. هم چنان که در اداره اى ممکن است کارمند تحت امر مسؤول ما فوق، افضل از او و نزدیکتر از او به خدا باشد، ولى به خاطر مدیریت قوى تر، مسؤولیت به عهده دیگرى گذاشته شود. این نیز روشن است که آن جا که سخن از تسلط مرد بر زن است، مراد سرپرستى شوهر بر زن است، نه سرپرستى جنس مرد بر جنس زن، زیرا استدلال آیه 34 سوره نساء این است که «و بما أنفقوا من اموالهم» و این شوهر است که نفقه همسرش را تأمین مى کند.

اکنون که مسؤولیت مرد در منزل و حکمت آن روشن شد، مشخص مى شود که اگر زنى بخواهد بر شوهر خود سلطه یابد و او را به انجام خواسته هاى نادرست خود وادارد، از نظر قرآن مرتکب رفتارى نکوهیده شده است.

هنگامى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) غنایم جنگ خیبر را به دستور خداى تعالى بین مسلمانان تقسیم نمود، همسران آن جناب از او خشمگین شدند، اطراف ایشان تجمع نمودند و درخواست نفقه کردند. در این هنگام، ابوبکر به سوى دخترش عایشه و عمر به سوى دخترش حفصه رفتند تا آنان را تأدیب نمایند. ابوبکر و عمر به دخترانشان گفتند: از پیامبر(صلى الله علیه وآله) چیزى مى خواهید که در نزدش نیست؟

رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آنان را از زدن همسرانش بازداشت و آنان نیز سوگند یاد کردند که دیگر چیزى را که در اختیار رسول نیست، از او نخواهند.20 آنان با این سخن خود، به آزار و اذیت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) اعتراف کردند.

مورد دیگر نیز فشار بعضى از همسران آن حضرت براى تحریم چیز حلالى بر رسول خدا (صلى الله علیه وآله) بود که خداوند ضمن نکوهش زن سالارى آنان، پیامبر را به شکستن سوگند خود و عمل ننمودن به خواسته نادرست همسرانش فرا خواند.21

از ذکر موارد بالا که زنان خواستار تسلط بر همسر خود در امور خانواده بودند و در پى آن بودند که همسرشان بر طبق میل آنان رفتار کند و مردود دانستن آن از سوى قرآن کریم، حکم دخالت زن در مسؤولیت هاى اجتماعى شوهر به خوبى روشن خواهد شد؛ زیرا مسؤولیت هاى اجتماعى همسر ارتباطى به او ندارد و او داراى صلاحیت امر و نهى کردن به شوهر در این موارد نیست. نهایت این نحوه از زن سالارى نکوهیده، در داستان همسر عزیز مصر متجلى شده است. هنگامى که یوسف براى فرار از نافرمانى الهى، از دست آن زن گریخت و او نیز براى گرفتن یوسف به دنبالش روانه شد، و در مقابل در، با حاکم مصر مواجه شدند و آن زن به همسرش گفت:

«ما جَزاءُ مَن أَرادَ بأَهلِکَ سُوءً إلاّ أن یُسجَنَ أو عَذابٌ أَلیمٌ» (یوسف/ 25)

جزاى آن که قصد بدى به اهل تو کند، مگر آن که او را به زندان برده یا به عذابى سخت کیفر کنند، چه خواهد بود؟

وى در این جا ضمن متهم ساختن یوسف (علیه السلام) خواستار آن شد که همسرش از موقعیت اجتماعى خود استفاده کرده و یوسف را سخت کیفر کند. همین تهدید را بار دیگر هنگامى مطرح ساخت که زنان مصر را به دربار فرا خوانده بود تا با نشان دادن یوسف به آنان، عشق سرکش خود به او توجیه نماید:

«قالَتْ فَذلِکُنَّ الّذى لُمتُنَّنِى فِیهِ وَ لَقَد راوَدتُهُ عَن نَفسِه فَاستَعصَمَ وَ لَئِن لَم یَفعَل ما أَمُرُه لَیُسجَنَنَّ وَ لَیَکُوناً مِنَ الصّاغِرِینَ» (یوسف/ 32)

این است غلامى که مرا در محبتش ملامت مى کردید. آری! من، خود از وى تقاضاى مراوده کردم و او عفت ورزید و اگر از این پس خواهش مرا رد کند، البته زندانى و خوار و ذلیل گردد.

این تهدید بیانگر آن است که این زن کاملاً بر همسر خویش تسلط داشته و مطمئن بوده که اگر حتى از او زندانى کردن بى گناهى چون یوسف را هم بخواهد، به خواسته او عمل خواهد کرد.22 هم چنان که این اتفاق افتاد و حاکم مصر سرانجام بنا به تقاضاى همسرش، یوسف (علیه السلام) را سال ها زندانى کرد.



 

منبع :هادى حسین خانى، شمیم یاس ، آبان 1384، شماره 32



 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
  • رهسپار با ولایت
  • ردیاب خودرو

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نیستان و آدرس neyestan2000.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.